موضوع بحث : شهادت امام هادی (ع)
مکان :پایگاه الزهرا
تاریخ :3/2/94
سخنران :سالمی ستوده
ضمن تسلیت شهادت امام هادی (ع) در روایت داریم که 2 امام درسن کودکی به امامت رسیدند امام جواد (ع) وامام هادی (ع)هستندکه امام هادی (ع) ایشان درسن 8سالگی (سال 220 هجری) به امامت رسید.
دوران
امامت آن حضرت همزمان بود با خلافت معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین و معتز، که از بین آنها متوکل، ستمگرترین خلیفه عباسی، سخت دشمن اهل بیت علیهمالسلام و شیعیان بود. ابن اثیر میگوید: «متوکل نسبت به علی بن ابی طالب علیهماالسلام و اهل بیت او بُغْض شدیدی داشت و اگر به او خبر میدادند که کسی علی و اهل بیتش را دوست دارد، قصد مال و جانش را میکرد.»(3)
با این حال، امام هادی علیهالسلام خدمات علمی و فرهنگی زیادی به جامعه اسلامی و شیعه ارائه نمود. نوشتههای حدیثی متعددی به حضرت هادی علیهالسلام منسوب است که در چنان دوران اختناقی برای شیعیان و پیروان بیان نموده است، مانند: «رِسالَةٌ فی الرّد علی اَهْلِ الْجَبْرِ وَاَلتَّفْویض» که ابن شعبه در تحف العقول آن را نقل کرده است.(4) و کلمات امام هادی علیهالسلام که در مجموعهای به نام «مسند الامام الهادی» توسط عزیزالله عطاری گردآوری شده است. و همچنین زیارت جامعه کبیره که یک دوره امام شناسی ژرف و عمیق است، یادگار آن امام همام است.
و شاگردان فراوانی تربیت کرد که 27 نفر از آنان دارای تألیف بودند، و مجموعا 414 اثر را به رشته تحریر در آوردند. از میان آنها احمد بن محمد برقی 120 کتاب، فضل بن شاذان نیشابوری 180 کتاب، محمد بن عیسی بن عبید 19 کتاب، محمد بن ابراهیم 60 کتاب، و یعقوب بن اسحاق 12 کتاب نگارش کرده اند.(5) و راویان متعددی از حضرت روایت نقل کردهاند که اسامی 185 نفر از آنان در رجال گرد آوری شده است.(6)
آنچه در پیش رو دارید، بیان گوشه هایی از معجزات و کرامات آن بزرگوار است، بدان منظور که پاسخی باشد برای آنان که امامان معصوم علیهمالسلام را انسانهایی عادی می پندارند، و برای آنکه وسیله ای برای دستیابی به معرفت و شناخت بیشتر نسبت به امامان از جانب شیعیان و پیروان باشد.
گونهای دیگر از کرامات امام هادی علیهالسلام خبر از آینده افراد است، که به نمونه ای در این موضوع اشاره میشود.
«هبةالله بن ابی منصور» نقل میکند که مردی بود به نام «یوسف بن یعقوب» اهل فلسطین، روستای «کفرتوثا» که بین او و پدرم رفاقت و دوستی بود. روزی یوسف به دیدار پدرم به «موصل» آمد و چنین گفت: متوکل مرا به «سامره» احضار نموده و من برای نجات از شرِّ او یکصد دینار طلا برای امام هادی علیهالسلام نذر کرده ام. پدرم نیز کار و نذر او را تحسین کرد. آنگاه به سوی سامرا حرکت کرد.
یوسف که مردی نصرانی (مسیحی) بود، با خود گفت: اوّل پول نذری را به علی بن محمد الهادی علیهالسلام برسانم، آنگاه نزد متوکل روم. اما مشکلش این بود که آدرس منزل حضرت را نمیدانست و از سراغ گرفتن نشانی خانه آن حضرت نیز میترسید؛ چون احساس میکرد اگر متوکل از این امر باخبر شود، او را بیشتر آزار میدهد. ناگهان بر دلش گذشت که مرکب خود را آزاد گذارد، شاید به خانه آن حضرت دست یابد.
مرکب او همین طور در کوچه های سامرا میرفت تا سرانجام در کنار خانهای ایستاد. هر کاری کرد حیوان حرکت کند، از جایش تکان نخورد! در این میان، جوانی سیاه پوست از داخل خانه خارج شده، خطاب به او گفت: تو یوسف بن یعقوب هستی؟ او با تعجب به غلام نگاه کرد و گفت: بلی! آنگاه غلام به درون خانه برگشت. یوسف میگوید: من با خود گفتم که دو نشانه به دست آمد: یکی اینکه مرکب، مرا به خانه این مرد خدا راهنمایی کرد و دیگر اینکه در این شهر غربت آن غلام با نام مرا صدا زد.
در همین فکر بودم که غلام دوباره در را باز کرد و گفت: یکصد دینار را در کاغذی در آستینت قرار دادهای؟ با تعجب گفتم: بلی! با خود گفتم: این هم نشانه سوم. پول را به آن جوان داده، با اجازه امام هادی علیهالسلام وارد خانه شدم و راز آمدنم را به سامرا و خدمت آن حضرت بیان کردم و اضافه کردم که مولای من! تمام نشانهها برای من ثابت گردیده و حجت بر من تمام شده و حقیقت آشکار گشته است.
حضرت هادی علیهالسلام فرمود: «ای یوسف! [با این حال] تو مسلمان نمیشوی! ولی از تو پسری به دنیا میآید که او از شیعیان ما میباشد! و این را بدان که ولایت و دوستی ما به شما سودی میرساند... تو از متوکل نگران مباش، او دیگر نمیتواند به تو ضرری برساند... .»
یوسف نزد متوکل رفت و بدون کوچکترین آسیبی از نزد متوکل برگشت، و طبق خبر حضرت هادی علیهالسلام بدون ایمان از دنیا رفت، ولی خداوند پسری به او داد که از دوستان اهل بیت علیهمالسلام بود، و همیشه افتخار میکرد که مولایم امام هادی علیهالسلام از تولد و آمدن من خبر و بشارت داده است.(10)
این گوشی از کرامات امام (ع) است انشاء لله باتوکل به خداوند توان درک وفهم شناخت اهل بیت راکسب کنیم
با این حال، امام هادی علیهالسلام خدمات علمی و فرهنگی زیادی به جامعه اسلامی و شیعه ارائه نمود. نوشتههای حدیثی متعددی به حضرت هادی علیهالسلام منسوب است که در چنان دوران اختناقی برای شیعیان و پیروان بیان نموده است، مانند: «رِسالَةٌ فی الرّد علی اَهْلِ الْجَبْرِ وَاَلتَّفْویض» که ابن شعبه در تحف العقول آن را نقل کرده است.(4) و کلمات امام هادی علیهالسلام که در مجموعهای به نام «مسند الامام الهادی» توسط عزیزالله عطاری گردآوری شده است. و همچنین زیارت جامعه کبیره که یک دوره امام شناسی ژرف و عمیق است، یادگار آن امام همام است.
و شاگردان فراوانی تربیت کرد که 27 نفر از آنان دارای تألیف بودند، و مجموعا 414 اثر را به رشته تحریر در آوردند. از میان آنها احمد بن محمد برقی 120 کتاب، فضل بن شاذان نیشابوری 180 کتاب، محمد بن عیسی بن عبید 19 کتاب، محمد بن ابراهیم 60 کتاب، و یعقوب بن اسحاق 12 کتاب نگارش کرده اند.(5) و راویان متعددی از حضرت روایت نقل کردهاند که اسامی 185 نفر از آنان در رجال گرد آوری شده است.(6)
آنچه در پیش رو دارید، بیان گوشه هایی از معجزات و کرامات آن بزرگوار است، بدان منظور که پاسخی باشد برای آنان که امامان معصوم علیهمالسلام را انسانهایی عادی می پندارند، و برای آنکه وسیله ای برای دستیابی به معرفت و شناخت بیشتر نسبت به امامان از جانب شیعیان و پیروان باشد.
گونهای دیگر از کرامات امام هادی علیهالسلام خبر از آینده افراد است، که به نمونه ای در این موضوع اشاره میشود.
«هبةالله بن ابی منصور» نقل میکند که مردی بود به نام «یوسف بن یعقوب» اهل فلسطین، روستای «کفرتوثا» که بین او و پدرم رفاقت و دوستی بود. روزی یوسف به دیدار پدرم به «موصل» آمد و چنین گفت: متوکل مرا به «سامره» احضار نموده و من برای نجات از شرِّ او یکصد دینار طلا برای امام هادی علیهالسلام نذر کرده ام. پدرم نیز کار و نذر او را تحسین کرد. آنگاه به سوی سامرا حرکت کرد.
یوسف که مردی نصرانی (مسیحی) بود، با خود گفت: اوّل پول نذری را به علی بن محمد الهادی علیهالسلام برسانم، آنگاه نزد متوکل روم. اما مشکلش این بود که آدرس منزل حضرت را نمیدانست و از سراغ گرفتن نشانی خانه آن حضرت نیز میترسید؛ چون احساس میکرد اگر متوکل از این امر باخبر شود، او را بیشتر آزار میدهد. ناگهان بر دلش گذشت که مرکب خود را آزاد گذارد، شاید به خانه آن حضرت دست یابد.
مرکب او همین طور در کوچه های سامرا میرفت تا سرانجام در کنار خانهای ایستاد. هر کاری کرد حیوان حرکت کند، از جایش تکان نخورد! در این میان، جوانی سیاه پوست از داخل خانه خارج شده، خطاب به او گفت: تو یوسف بن یعقوب هستی؟ او با تعجب به غلام نگاه کرد و گفت: بلی! آنگاه غلام به درون خانه برگشت. یوسف میگوید: من با خود گفتم که دو نشانه به دست آمد: یکی اینکه مرکب، مرا به خانه این مرد خدا راهنمایی کرد و دیگر اینکه در این شهر غربت آن غلام با نام مرا صدا زد.
در همین فکر بودم که غلام دوباره در را باز کرد و گفت: یکصد دینار را در کاغذی در آستینت قرار دادهای؟ با تعجب گفتم: بلی! با خود گفتم: این هم نشانه سوم. پول را به آن جوان داده، با اجازه امام هادی علیهالسلام وارد خانه شدم و راز آمدنم را به سامرا و خدمت آن حضرت بیان کردم و اضافه کردم که مولای من! تمام نشانهها برای من ثابت گردیده و حجت بر من تمام شده و حقیقت آشکار گشته است.
حضرت هادی علیهالسلام فرمود: «ای یوسف! [با این حال] تو مسلمان نمیشوی! ولی از تو پسری به دنیا میآید که او از شیعیان ما میباشد! و این را بدان که ولایت و دوستی ما به شما سودی میرساند... تو از متوکل نگران مباش، او دیگر نمیتواند به تو ضرری برساند... .»
یوسف نزد متوکل رفت و بدون کوچکترین آسیبی از نزد متوکل برگشت، و طبق خبر حضرت هادی علیهالسلام بدون ایمان از دنیا رفت، ولی خداوند پسری به او داد که از دوستان اهل بیت علیهمالسلام بود، و همیشه افتخار میکرد که مولایم امام هادی علیهالسلام از تولد و آمدن من خبر و بشارت داده است.(10)
این گوشی از کرامات امام (ع) است انشاء لله باتوکل به خداوند توان درک وفهم شناخت اهل بیت راکسب کنیم
چرا چنین متوكل به ما جفا كردى
|
شدى به كین، متوسل ستم روا كردى
|
غم مدینه مرا كم نبود اى ظالم؟
|
كه طعن و تهمت و تبعید را روا كردى
|
مگر مرا به تمسخر گرفتهاى كان شب
|
به جشن و لهو و لعب خواهش غنا كردى
|
براى من شب جشن تو پر ز ماتم بود
|
خوشى نبود، كه بر پایىِ عزا كردى
|
سرور و بزم تو تنها سر بریده نداشت
|
چرا سرم نبریدى؟ به من جفا كردى
|
ز روى پاك و نجیبم حیا نكردى تو؟
|
چسان ز شعر من اى بى حیا حیا كردى
|
عبادت شب و ذكر و ترحمم دیدى
|
ولى به دشمنى خویش اتّكا كردى
|
هزار نقشه به قتلم كشیدى و اجرا
|
به دست معتز ملعون در انتها كردى
|
براى حفظ متاعِ دو روزه دنیا
|
تو باب، در همه جا، سبّ اوصیا كردى
|
به بغض آل على راه كربلا بستى
|
جفا به زائر و سلطان نینوا كردى
|
براى عُسرت و آزار زائران حسین
|
پس از دو قرن عجب ظالمانه تا كردى
|
چه دستها كه بریدى ز قبر پاك حسین
|
به زجر و حرمله و شمر اقتدا كردى
|
یزید آب بر او بست و تو حَرَم بر آب
|
به شاه تشنه لبان كار اشقیا كردى
|